آترین جون من آترین جون من ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره
زندگي شيرين مازندگي شيرين ما، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره

خاطرات دخترم آترین

دخترم چهار دست و پا حرکت می کنه....

هووووووووووووووووووووووووووررررررررررررررررررررررررررررررررررررررراااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا   آترینم می تونه چهار دست و پا حرکت کنه ............                                                                                                                                       &n...
7 اسفند 1390

آترین و خوابیدن

  دختر ناز و کوچولوی من موقع خوابیدن خیلی اذیت می شه    مامانی هنوزم واسه خوابوندنت مشکل  داریم ........... وقتهایی که خوابت می یاد چشمهاتو می بندی و شروع می کنی به گریه با صدای بلند ............... باید کلی تو بغل تابت بدیم تا کمی خواب آلود بشی و بعد اگر گرسنه باشی شیر می خوری و می خوابی اما اگر شیر نخوری که ما رو بیچاره می کنی باید یه نیم ساعتی شما رو تاب تاب کنیم تا خوابت ببره بعدم رو شکم بخوابونیمت چون تو وضعبت های دیگه ممکنه بیدار باشی  ..............                                         &nbs...
7 اسفند 1390

آترین در اوایل شش ماهگی

  دختر گلم هرچی بزرگتر می شی من و بابا جونی بیشتر عاشقت می شیم عزیزم  آترینم   داره یاد می گیره بشینه ...... هورااااااااااا ........... البته هر موقع می شینی همش حواست به پاهاته و دوست داری اونا رو بگیری واسه همین همش خم می شی رو پاهات ............ اینم عکس گلم موقع نشستن تبریک می گم عزیزم .... این از اولین قدمهای مستقل شدنه ..... این روزها به محض اینکه روی زمین می ذارمت سریع برمی گردی روی شکمت و بلند می شی روی چهار دست و پا .... و سعی می کنی بری به سمت جلو ..... که اگه مواظبت نباشم ممکنه بخوری زمین ......  آفرین دخمل زرنگم..... آخه برای این کار خیلی زود...
7 اسفند 1390

آترین در آتلیه

عزیز دلم ٦ ماهگیت  مبارک ......... به مناسبت ٦ ماهگی من و بابا جونی بردیمت آتلیه ..... اونجا خیلی دخمل صبوری بودی و با ما خیلی همکاری کردی عسلم .... ازت ممنونم مامانی ........... دوست دارم خیلی زیاد نفس مامان ...............   ...
4 بهمن 1390

واکسن آترین نازنازی تا 6 ماهگی

آترین نفسم ، عزیز دلم دو ماهگی که برای واکسن بردمت خیلی نگران و ناراحت بودم ............. نگران از بابت اینکه تب نکنی و اذیت بشی و ناراحت بخاطراینکه می خوان رونهای تپل و خوشگلت رو سوزن بزنن ........... اما خدارو شکر خیلی گریه نکردی و با خوردن استامینوفن تب هم نداشتی ...........   برای واکسن 4 ماهگی که بردمت بازم خواب بودی سعی کردم بیدارت کنم اما بیدار نشدی با فرو رفتن سوزن تو پای خوشگلت جیغ کشیدی و بیدار شدی ............ عزیزدلم سریع بغلت کردم و بوسیدمت و تو هم مثل همیشه زود آروم شدی و حتی واسه اون خانم و من و مامانی خندیدی عزیزم ........... ثابت کردی که دختر نازنازی و لوسی نیستی و خیلی قوی هستی قربونت بره مام...
3 بهمن 1390

خنده های آترینم

  یادمه اولین باری که برام خندیدی چهل روزگیت بود ..... تو صورتم نگاه می کردی ،بهت خندیدم و قربون صدقت رفتم  گلم واسم خندیدی .... اولش باورم نمی شد ...چون قبلا تو عالم خودت میخندیدی.... الهی همیشه خندون باشی دخمل نازم .....رفته بودیم خونه مامانی که شمارو حموم کنه گلم ..... آخه مامان و بابا می ترسیدن شما رو ببرن حموم آخه خیلی کوشولو بودی دختر نازم ..... اما اولین خنده با صدات روز 15 آبان 90 بود .....  بازم خونه مامانی بودیم . ....داشتم پوشکتو عوض می کردم و باهات بازی می کردم که یکدفعه شروع کردی به خندیدن با صدای بلند ..... از خنده های تو  بابا و دایی حامد و دایی وحید هم اومدن...
28 دی 1390

نامگذاری دخترم

آترین نفسم ،عزیز دلم ..... در ابتد باید بگم دختر نازم من و بابایی با کلی وسواس و جستجو در سایت های مختلف نامگذاری اسمت رو ٢ ماه قبل از تولدت در بین اسامی زیر انتخاب کردیم .... امیدوارم که اسمت رو دوست داشته باشی گلم ... از میان پانیا ، آرنیکا ، آندیا ، آترین ، مانیا و دیانا در آخربا نظر من و همسری   آترین رو برات انتخاب کردیم....     آترین در زبان پارسی باستان به معنای آتشین ، آتر به معنای آذر که در معنای کنونی آتش است ...... در زبان یونانی الهه آتش به این نام خوانده می شود وبه معنای پادشاه خورشید است.... اما از نظر تاریخی نام بانویی در دور...
27 دی 1390

آترین در مطب

امروز نی نی شیطون بلامو بردم دکتر ..... می خواستم علاوه بر چکاپ ماه ششم  مطمئن بشم که سرماخوردگیش خوب شده باشه ... آقای دکتر بعد از معاینه گلم گفت که سرماخوردگیش خوب شده و در 5 ماه و 26 روزگی  وزن 7.500 و قد 68 که جز بچه های بلند قده .... هزار ماشااللللللللللللللله به دخملم خداجونم بخاطر همه  مهربونیهات شکر ........... هزاران بار شکر با دادن چنین گلی زندگی مارو شیرین تر کردی .....       ...
27 دی 1390

مروری بر عادت های ماه پنجم زندگی آترین نازنازی مامان

آترین نفسم ، عزیز دلم عزیز دل مامانی  خیلی شیرین تر از قبل شدی ....هرچی می گذره بیشتر دوست دارمممممممممممممممممممم این روزها مثل برق و باد داره می گذره .... باورم نمی شه که داری 6 ماهه می شی عسل مامانی .... مطمئنم دلم واسه این روزها تنگ می شه ..... تو ماه پنجم خیلی زبل شدی مامانی ... وقتی که به اسم صدات می کنیم خیلی زود به سمت صدا برمی گردی و برامون می خندی دخمل خوشروی مامان .... عاشقتم نفس مامان مخصوصا وقتهایی که از خواب بلند می شی و برام می خندی عزیزم ......   راستی این روزها شبها زودتر می خوابی ، من و بابایی خیلی خوشحالیم .... ضمنا خیلی علاقه به پاهات پیدا کردی ... سعی می کن...
27 دی 1390