آترین جون من آترین جون من ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
زندگي شيرين مازندگي شيرين ما، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات دخترم آترین

آترین و دنیای مهد کودک

سلام بعد از یه غیبت طولانی دلیل خاصی نمی تونم واسه غیبت کردنم بیارم  . فقط درگیریهای ذهنی و ....... خلاصه میریم سراغ اتفاقات مهم اخیر ............. این روزها آترین گلی حسابی خانمی شده واسه خودش  و مستقلا به مهد کودک میره ....... حالا چی شد که اینچنین شد .............. القصه .......  مامان مرضی مدتی بود که  از خونه موندن خسته و کلافه شده و یه جورایی به برگشتن به محیط کار فکر می کرد ، از قضا یه پیشنهاد کارهمچین بگی نگی خوب به مامان مرضی میشه ........... وبعد از کلی کلنجار رفتن با  خودش و مشورت با بابا جونی و فلانی و بمانی ....... تصمیم می گیره که برگرده به محیط کار ........... و آتری...
5 تير 1393

روزمرگی ها در اثنای سی و سه ماهگی آترین گلی

    این روز ها اینقدر قوه تخیلت زیاد شده که موندم طبیعیه یا نه ؟ با اینکه میدونم خیلی برا حافظه ات خوبه ............. مشکل اینجاست که بیشتر وقتها تو تخیلاتت با دوستات دعوات می شه   یکی از فانتزیهات اینه ،‌شروع می کنی به دویدن ومیایی می چسبی به من ، می پرسم چی شده ، با ترس و لرز می گی دزد اومده مامان ........   از صبح که پا میشی درخواست می دی که لپتاب رو روشن کن مامان میخوام شهر عسلی (سی دی آموزشی)ببینم .... یعنی اونقدر این برنامه رو دیدی که تمام مکالمات این زنبور ها رو از بر شدی ...... و مدام تکیه کلامهاشون رو تکرار می کنی   وقتی از اون خسته می شی سی دی سیندرلا ، بعد تر از اون مامان و...
25 فروردين 1393

سی و دو ماهگی آترین گلی

سلام و صد سلام به آترین شیرین زبونم ............. و خوانندگان محترم وبلاگش بعد از یه غیبت طولانی دوباره برگشتیم کلی حرف ناگفته دارم که نمی دونم باید از کجا شروع کنم .......... اسفند از راه رسید و دخترکم سی ودو ماهه شده ............ تو این مدت حسابی شیرین زبون شده و با حرفها و کارهاش همه رو متعجب و خوشحال می کنه ............ دخترک نازم  لحظه لحظه بزرگ شدنت رو حس می کنم و خوشحالم از اینکه روزهای قشنگ کودکیت داره به شادمانی سپری می شه ...... بیشتر اوقات سعی می کنی کارهای بزرگترها رو تقلید کنی مثلا ............. منم دامن بپوشم بدون جوراب مثل تو منم شال بپوشم مثل تو یا فلان شخص منم رژ بزنم مثل تو (البته خدا رو هزاران بار شکر ...
20 اسفند 1392

آترین و زبان انگلیسی

    چند روزی می شه که سعی کردم رنگها رو به زبان انگلیسی بهت یاد بدم .......... روزهای اول بصورت تفننی چند رنگ مثل آبی و قرمز و صورتی رو باهات تمرین کردم  ........... خیلی علاقه نشون دادی و از اون به بعد خودت مدام رنگها رو بهم نشون می دادی و سوال می کردی این به انگلیسی چی می شه یا بعضی اوقات بصورت مختصر می پرسی این چی می شه ..............     الان که این پست رو می نویسم ١٠رنگ رو به انگلیسی می شنا سی اولین رنگی که یاد گرفتی ........ آبی و بنفش و صورتی بود و به ترتیب بقیه رنگها قهوه ای ، سیاه ، زرد ، قرمز ، سبز ، سفید و نارنجی       خلاصش اینکه بازم آترین گلی مامان رو سر افراز کرد...
30 آبان 1392

آترین و اولین تجربه مهد کودک

  این روزها که مامان توی خونه است و فعلا قصد کار کردن نداره ، بهترین جا واسه آترین گلی توی خونه و کنار مامان مرضی تا اینکه واسه چکاپ رفتیم خدمت آقای دکتر طالبیان ........ ما گفتیم آترین جونی عاشق بازی با گوشی اندروید و لب تاپه  ............. خیلی به لوازم آرایش مامان علاقه نشون می ده ........... توی مطب دکتر سعی می کرد شال رو سر منو دربیاره و سر خودش بکنه .......  چه کنیم با این گل دختر ....ایشون فرمودند ،‌بچه باید با بچه بازی کنه  ،  اون مدام کنار شماست و از رفتار های شما الگو می گیره خلاصه اول و آخر کلام دکتر اینکه آترین جون رو بذارین مهد ......   از اونجایی که هنوز شما سه سالتون نشده و مامان مرضی...
16 آبان 1392

شیرین زبونی های گلی

    تولدت آغاز خوشبختی من است  و وجودت آرامش بخش قلبم بوییدنت یاد خدا را در دلم زنده می کند و نگاهت ترنم بهشت است   زیباتر ین هدیه خدا سلام   مدتهاست که بخوبی صحبت می کنی و جمله بندیهات کامل شدن ، امروز میخوام از تکیه کلامهات بگم میگی مثلا چی .......... یکی از تکیه کلامهای شیرینت اینه .......... مشکله مثلا ازت می پرسم آترین جونم چرا دوست نداری این شلوارت رو بپوشی ........ می گی  : مشکله من ، اینو دوست ندارم  یا اینکه می گم عزیزم چرا به بابا امیر سلام نکردی ، بوس ندادی بهش ......... می گی : مشکله من بوس ندادم .............. اونقدر ...
16 آبان 1392