آترین جون من آترین جون من ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره
زندگي شيرين مازندگي شيرين ما، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 29 روز سن داره

خاطرات دخترم آترین

آترین و آرایش

مدتیه که کیف لوازم آرایشم رو کنار گذاشتم و به دخملی گفتم همشونو ریختم دور ............ یه روز صبح پا شده می گی مامان مرضی ببین این خانومه رژ زده ، منم بزنم ، گناه دارم   یعنی من  هنگ کردم   رفتیم تو صف نونوایی سنگکی یه خانومه رو دیده شیک و آرایش کرده رفته بهش لبخند می زنه می گه سلام رژ بده خانومه یه نگاهی به من کرده سراسر سوال که یعنی چی می گه .............. گفتم چیزی نیست سلام می کنه ...........   یعنی شده معضل واسم نمی دونم باهات چکار کنم می گم می خوایم بریم باشگاه اگه اونجا دختر خوبی باشی مامان رو اذیت نکنی بهت جایزه می دم می گی  پس رژ بده ، سایه بده ، رژ گونه بده با اخم بهت ...
27 مرداد 1392

عکسهای بعد از دو سالگی

      سلام و صد سلام به نازنین دخملی توی عکس پایین آماده شدی واسه رفتن خونه  خاله سپیده ........... یعنی شدی هووی مامان اگه لباس عوض کنم می گی من ......... آرایش کنم می گی من ، موهامو یه دستی بکشم می گی من نتیجه اش هم می شه این .....     یعنی تنها چیزی که باعث می شه مدتی توی اتاقت تنها بمونی و بازی کنی این وسیله های بازیه که توی عکس پایین می بینید .............  با تشکر از مامان گلم و خاله مهرنوش عزیز توی این عکس دخملی تازه از آرایشگاه اومده و موهاش رو کوتاه کرده ............ البته من که اصلا خوشم نیومد کاملا پسرونه کوتاه شده و مطمئنا این آخرین باره که عسلی رو به اونجا می فرس...
27 مرداد 1392

خداحافظی با پوشک

    سلام گل دختر نازنینم شیرین تر از عسل اومدم تا از یک اتفاق بزرگ برات بگم ..... دختر شیطون بلا و شیرین زبون من با پوشک خداحافظی کرد.............. تبریک و هزاران تبریک آترین عسل از روز تولد 2 سالگی تا الان ؛ با پوشک خداحافظی کرده و دیگه مستقل عمل میکنه ، البته آموزش به دخملی از قبل از دو سالگی شروع شد و من با  دادن جایزه های مختلف مثل ( آدامس و لواشک و گاهی رژ و سایه و ........) اون رو به این کار ترغیب کردم  که البته خوب نتیجه داد.............     البته یه کم دیر شده باید زودتر از اینها این پست رو برات می ذاشتم اما باید بگم الان که این مطلب...
27 مرداد 1392

شیطون بلای من

گل دخترم سلام و صد سلام   این روزها حسابی شیطون بلا شدی  ...... اومدم تا  از شیرین کاریهای این روزهات برات بگم   دیروز مشغول کار خونه شدم متوجه شدم خبری ازت نیست و صدات نمیاد ......... حدس زدم باز رفتی سراغ کیف لوازم آرایشم ( آخه این روزها خیلی به رژ یا سایه علاقمند شدی ) ............ یواشکی سرک کشیدم تو اتاق دیدم بععععععععله خانم رفتن بالای میز آرایش مامان ، خوشحال ،‌و یه دل سیر آرایش کردن  و با یه خنده شیطنت آمیز به من می گی .............  زوژ  زدم من موندم ، به این لبخند شیرینت بخندم  ............  از ترس اینکه رفتی اون بالا و ممکن بود بیافتی ، جیغ بزنم    یا اینکه...
5 مرداد 1392
1