آترین و ترس
سلام عسلم اومدم تا از دغدغه های این روزهات بگم ........... این روزها یه کوشولو نگرانیهات زیاد شدن ........ شاید علتش از شیر گرفتنت باشه ........ نمی دونم .... اما یه کم من و باباسعید و نگران کرده حدودا دو هفته پیش رفتیم خونه مامانی ، مامانی پنکه رو روشن کرده بود توی اتاق خواب داشت سبزی پلو واسه دایی جون مجید خشک می کرد بفرسته آلمان که ما رسیدیم ......... شما به محض دیدن این صحنه ، باد پرده اتاق خواب رو تکون می داد و پنکه هم صدای بلندی می داد یدفعه ترسیدی و شروع به گریه کردی ، سعی کردم برات توضیح بدم که چیز نگران کننده ای نیست اما می دیدم با اضطراب به اتاق نگاه می کنی و از...