آترین جون من آترین جون من ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 12 روز سن داره
زندگي شيرين مازندگي شيرين ما، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره

خاطرات دخترم آترین

حال و هوای اسفند 94

دردونه مامان این روزها رو به عشق اومدن بهار سپری میکنه چون منتظر بدنیا اومدن خرگوش کوچولو هاست تا یکدونه واسش بخریم ..............  این روزها دخملکم حسابی با دنیای آموزشگاه و مربیان و همکلاسیهاش اخت شده و بهشون عادت کرده و یه جورایی دلتنگشون میشه و از این بابت من خیلی خوشحالم.......   خونه تکونی امسال رو از اتاق آترینم شروع کردم و از تغییر وجابجایی وسایلش حسابی هیجان زده شده بود و خوشحال ، طوریکه میگفت مامان انگار اومدیم یه خونه جدید ...........فقط یه تلویزیون تو اتاقم کم دارم اونم به بابا بگو واسم بخره مثل اتاق آرنیکا و پارمیس  این روزها حسابی به بابا سعید عادت کرده و همیشه دلش میخواد زمانی رو که تو خونه هستیم با ا...
12 اسفند 1394

آترین و کفش

موقع بیرون رفتن از خونه آترین گلی رفته سر جا کفشی میگه آخه من چی بپوشم همش تکراری همش تکراری ..... من  پدرش حالا تو جا کفشی یه کفش ورنی مشکی ، یک جفت کتونی و یه جفت کفش صورتی دیده میشه ....... مامان برام کفش جدید بخر کفشام دیگه تکراری شدن ...... من  ...
5 مهر 1394

آترین و بهانه هاش واسه نرفتن به کلاس زبان

بیش از یکماهه که آترین گلی به آموزشگاه زبان آتیه سازان میره ، از لحاظ تایم ، مسیر و نحوه آموزش و پرسنل مجربش عالیه واقعا .... روزهای اول با میل و اشتیاق فراون به کلاسهاش میرفت اما چند روزیه که دم از نرفتن میزنه ......... بهانه های جالبی واسه نرفتن به کلاس زبان میاره مثلا موقع رفتن سرکوچه آموزشگاه دور میزنه به سمت خونه برگشته میگه ای وای دارومو نخوردم همش دارم سرفه میکنم   و شروع میکنه به سرفه های محکم و پشت سر هم الکی  یا برگشته میگه مامانی من تمام بدنم زخمه اونجا چسب زخم ندارن  ...
12 خرداد 1394

شيرين زبونيهاي آترين گلي

اين روزها آترين جونم خيلي مراعات ماماني و ميكنه ...  شبهايي كه خسته ام و زود به رختخواب ميرم  مياد بوسم ميكنه و ميگه مامان من ميذارم كه بخوابي منم بعدا كه كارتونم و ديدم و بازيهام تموم شد ميام پيشت ميخوابم ......... يكي از جمعه شبها كه قصد خوابيدن داشتيم . بعد كلي كلنجار رفتن با خانم گفتم آترين جونم بخواب ديگه مامان خسته است گناه داره ......... برگشته ميگه : مامان امروز كه سركار نرفتي كه خوابيت بياد ...... من   بابا سعيد   ...
16 بهمن 1393

آترين و رقص عربي

بعد از علاقه بيش از حد آترين گلي به رقص باله  اين روزها دور ، دور رقص عربيه ، بله مدتيه دخمل مامان به رقص عربي علاقمند شده ......تو كليپهاي رقص عربي ميبينه خانمها نيم تنه پوشيدن و مي رقصن ......  اومده ميگه مامانا واسه منم تاپ كوتاه ميخري عربي برقصم .... من : عزيزم سه تاشو داري آترين با خوشحالي : مامان واسم بيار بپوشم عربي برقصم القصه ...... نزديك به دو هفته است كه تو سوز و سرماي زمستون از صبح تا شب خانم نيم تنه ميپوشن و مشغول رقص عربين   فقط دلم ميخواد ميتونستم يه كليپ از رقصش تو وبلاگش بذارم .... باور نكردنيه اونقدر خوشگل كمروپايين تنشو تكون ميده و ميلرزونه كه نمي توني باور كني اين خوشگل خانم چطور ياد گرفته...
7 بهمن 1393

آترين گلي در اثناي سه سال و چهار ماهگي

اين روزها آترين مامان حسابي شوخ و خوش خنده شده.......... كوچكترين حرف يا حركتي كه اشتباه يا خلاف عرف باشه باعث خنده اش ميشه و ممكنه چند دقيقه بهش بخنده و گاهي باعث خنده من .......... حالا من بخند   آترين بخند     .... مادر و دختر كلي مي خنديم و اين واسه هر دومون خيلي لذت بخشه ..... اين اتفاق بيشتر موقع خواب ميفته طوري شده كه هر شب موقع خواب ميگه مامان اول بخنديم بعد بخوابيم     سرگرمي بعدي هم همچنان بدو بازي ، دنبال بازي ،‌حركات آكروباتيك و پرش از روي مبل و هر حركت چربي سوز ديگه   طوري كه از خستگي به نفس نفس ميافته   همچنان علاقمند به كارتون ني ني كوچولو و خرس...
14 آبان 1393

روزمرگی ها در اثنای سی و سه ماهگی آترین گلی

    این روز ها اینقدر قوه تخیلت زیاد شده که موندم طبیعیه یا نه ؟ با اینکه میدونم خیلی برا حافظه ات خوبه ............. مشکل اینجاست که بیشتر وقتها تو تخیلاتت با دوستات دعوات می شه   یکی از فانتزیهات اینه ،‌شروع می کنی به دویدن ومیایی می چسبی به من ، می پرسم چی شده ، با ترس و لرز می گی دزد اومده مامان ........   از صبح که پا میشی درخواست می دی که لپتاب رو روشن کن مامان میخوام شهر عسلی (سی دی آموزشی)ببینم .... یعنی اونقدر این برنامه رو دیدی که تمام مکالمات این زنبور ها رو از بر شدی ...... و مدام تکیه کلامهاشون رو تکرار می کنی   وقتی از اون خسته می شی سی دی سیندرلا ، بعد تر از اون مامان و...
25 فروردين 1393

سی و دو ماهگی آترین گلی

سلام و صد سلام به آترین شیرین زبونم ............. و خوانندگان محترم وبلاگش بعد از یه غیبت طولانی دوباره برگشتیم کلی حرف ناگفته دارم که نمی دونم باید از کجا شروع کنم .......... اسفند از راه رسید و دخترکم سی ودو ماهه شده ............ تو این مدت حسابی شیرین زبون شده و با حرفها و کارهاش همه رو متعجب و خوشحال می کنه ............ دخترک نازم  لحظه لحظه بزرگ شدنت رو حس می کنم و خوشحالم از اینکه روزهای قشنگ کودکیت داره به شادمانی سپری می شه ...... بیشتر اوقات سعی می کنی کارهای بزرگترها رو تقلید کنی مثلا ............. منم دامن بپوشم بدون جوراب مثل تو منم شال بپوشم مثل تو یا فلان شخص منم رژ بزنم مثل تو (البته خدا رو هزاران بار شکر ...
20 اسفند 1392

آترین و زبان انگلیسی

    چند روزی می شه که سعی کردم رنگها رو به زبان انگلیسی بهت یاد بدم .......... روزهای اول بصورت تفننی چند رنگ مثل آبی و قرمز و صورتی رو باهات تمرین کردم  ........... خیلی علاقه نشون دادی و از اون به بعد خودت مدام رنگها رو بهم نشون می دادی و سوال می کردی این به انگلیسی چی می شه یا بعضی اوقات بصورت مختصر می پرسی این چی می شه ..............     الان که این پست رو می نویسم ١٠رنگ رو به انگلیسی می شنا سی اولین رنگی که یاد گرفتی ........ آبی و بنفش و صورتی بود و به ترتیب بقیه رنگها قهوه ای ، سیاه ، زرد ، قرمز ، سبز ، سفید و نارنجی       خلاصش اینکه بازم آترین گلی مامان رو سر افراز کرد...
30 آبان 1392