آترین جون من آترین جون من ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
زندگي شيرين مازندگي شيرين ما، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات دخترم آترین

اندر احوالات ما در بیست و یک ماهگی آترین گلی

  از احوالات این روزهای من و آترین گلی ا ز شب تا صبح طلب شیر میکنی و منم مطابق معمول بین خواب و بیداری شب رو به صبح می رسونم.  گاهی وقتها بین ٣-٤ صبح بیدار می شی و هوس بازی کردن به سرت می زنه .چشم باز میکنی و بعداز کل نق نق صدا می زنی برق ..... منم بالاجبار برق رو روشن می کنم و کنارت می شینم تا شما بازی کنی . البته گاهی می شینم پای فیلمهای جم (چاره دیگه ای ندارم ) بعد از حدود دو ساعت لطف می کنی و به پیشنهاد مامان واسه خوابیدن جواب مثبت می دی و منم شیرجه می زنم تو تخت ........  میام کنارت شیر میخوری و مست مست می خوابی. اصلا انگار نه انگار دو ساعت بیدار بودی  دوباره خوابت ...
20 فروردين 1392

یه اتفاق شیرین در گفتمان آترین گلی

عسل مامان  دیشب یعنی ١٢ فروردین ٩٢ برای اولین بار تونست   اسم خودش رو بگه ..........     چند روزیه که ازت سئوال می کردم اسم شما چیه ؟ و جواب می شنیدم  ...........  من اما دیشب که ازت سئوال کردم بدون اینکه من اسمت رو تکرار کنم  جواب دادی ..........  آآآآآتییییییین   خیلی خوشحال شدم و ذوق کردم ..............     دختر نازنينم من به قربون ِ زبون ِ شيرينت بشم ، هر لحظه دوست داشتني تر و خواستني تر ، شيرين تر از قبلي و صد البته شيطون تر !       ...
13 فروردين 1392

آترین و دنیای نقاشی و مداد رنگی

مدتی بود که می دیدم علاقه خاصی به مداد و خودکار و نوشتن نشون می دی ..... مثلا سر رسید شخصی بابا شده بود محل نقاشی کردن شما و همینطور دفتر و کتاب روژان ..................     واسه همین تصمیم گرفتم برات دفتر نقاشی و مداد رنگی تهیه کنم تا اولا معنی شخصی بودن وسایل رو درک کنی و ثانیا هر طور که دلت می خواد توی دفترت نقاشی کنی ............       به دفتر نقاشی با شکل پو و مداد رنگی 12 تایی و همچنین یه پاک کن ........ البته از ترس اینکه پاک کن رو نخوری مجبور شدم فعلا از دسترس خارجش کنم ............. البته زیاد وقتت رو صرف نقاشی کردن نمی کنی بیشتر علاقه داری که من برات نقاشی کنم و تو سعی در رنگ کردنش...
21 اسفند 1391

کفشهای آترین گلی

سلام  گلم ، فکر کردم شاید  برات جالب باشه که از کفشهای نوزادی و کودکیت عکس داشته باشی  ، آخه بخاطر کمبود جا امکان نگهداری اونا نیست ............... یا شاید بهتر باشه بجای نگه داشتنشون اونها رو به نی نی های دیگه هدیه کنیم تا اونها هم ازشون استفاده کنن. ............. اولین عکس مربوط به هدیه خاله زهراست .............     دومین عکس هم مربوط به پاپوش نوزادی نی نی مامانه که از هایپر استار برات خریدم ....................     عکس بعدی هم باز پاپوش نوزادی  که واسه خرید سیسمونی تهیه کردم ................   عکس بعدی مربوط به اولین کفش آترین جونه مامانه که اونم تو خرید سیسمونی بو...
28 بهمن 1391

احوالات ما و آترین گلی در اثنای هجده ماهگی

  این روزها شیرین و شیرین و شیرینی ......... احساس می کنم که بیشتر و بیشتر از قبل عاشقتم نفس مامان این روزها همه حرفهام رو متوجه می شی ، منو می فهمی و درکم می کنی .......... این روزها سعی می کنی باهام حرف بزنی و  بهم ابراز علاقه می کنی و این قشنگترین احساسیه که داشتم ..........   عروسک مورد علاقت همچنان آقا خرگوشه است ........ دلت می خواد باهاش بخوابی ، غذا بخوری و حموم بری حتی موقع رفتن به مهمونی هم گاهی با خودت می بریش ........   جدیدا به میمونی که یه موز تو دستش گرفته و با گرفتن موزش شروع می کنه به داد و فریاد علاقه نشون می دی (البته باید بگم که اولین بار حسابی ازش ترسی...
4 بهمن 1391

حال و هوای بعد از یک سالگی

سلام به دخمل نازم یه چیز مهمه که یادم رفته بود زودتر بگم اونم اینه که چند روزی هست که می تونی بابا بگی و متاسفانه زودتر فرصت نشد که برات بنویسم ...........فکر می کنم که 22 تیر ماه بود به اون روزی بر می گرده که بابا سعید یه ماموریت 5 روزه رفته بود اهواز .........  من فکر می کردم وقتی برگرده شما باهاش غریبی می کنی ولی وقتی که اومد نه تنها غریبی نکردی بلکه با خنده و آغوش باز ازش استقبال کردی ........ حتی بهش هدیه هم دادی و اونم بابا گفتنت بود گلم ............ البته روزهای قبلش هم می گفتی ولی به قول بابا سعید تصادفی .......... اما اون شب رو به سمت خودش در حالی که به سمتش می دویدی صداش زدی بابابابا ........... و حسابی دلشو بردی و خوشحالش...
7 مرداد 1391

شمارش معکوس برای یکسالگی گل دخترم

عسلکم ، باورم نمی شه که نزدیک به یک ساله که تو درکنارمی ، فکر کردن به این موضوع که داری یک ساله می شی بهم اضطراب می ده ، شاید بخاطر اینه که هر قدر که بزرگتر می شی نگرانی های من برای مسائل تربیتی،اقتصادی و خانوادگی و... بیشتر و بیشتر می شه ..... امیدوارم که بتونم نقش خودم رو بعنوان یک مادر بخوبی ایفا کنم .... امیدوارم که بتونم در تربیت کردن موفق باشم ..... امیدوارم ....... عسل مامان این روزها  حسابی شیرین شدی و دل من و اطرافیان رو بردی ..... راه رفتنت خیلی بهتر شده.......... دو تا دندون دیگه در آوردی و الان مجموعا 8 تا دندون داری ، 4 تا بالا و 4 تا پایین .......... یاد گرفتی دستهات ، گوشهات و دماغت رو  ...
22 تير 1391

آترین به پارک می رود

        آترین در بدو ورود به پارک ستارخان .....     آترین بعد از دیدن کوچولوهای مشغول بازی توی پارک و هلهله و هیاهوی اونجا به وجد اومده و می خنده ...   اما بعد از حدود نیم ساعت ، می بینید که ...... بعععععععععععععله یه خواب حسابی توی هوای بهاری می چسبه ..........   در عکس پایین آترین رو مشغول رانندگی می بینید ........... البته باید بگم که موقع رانندگی عینک دودی هم استفاده می کنه ..... ...
17 خرداد 1391