حال و هوای بعد از یک سالگی
سلام به دخمل نازم
یه چیز مهمه که یادم رفته بود زودتر بگم اونم اینه که چند روزی هست که می تونی بابا بگی و متاسفانه زودتر فرصت نشد که برات بنویسم ...........فکر می کنم که 22 تیر ماه بود
به اون روزی بر می گرده که بابا سعید یه ماموریت 5 روزه رفته بود اهواز ......... من فکر می کردم وقتی برگرده شما باهاش غریبی می کنی ولی وقتی که اومد نه تنها غریبی نکردی بلکه با خنده و آغوش باز ازش استقبال کردی ........ حتی بهش هدیه هم دادی و اونم بابا گفتنت بود گلم ............ البته روزهای قبلش هم می گفتی ولی به قول بابا سعید تصادفی .......... اما اون شب رو به سمت خودش در حالی که به سمتش می دویدی صداش زدی بابابابا ........... و حسابی دلشو بردی و خوشحالش کردی و البته منو......
این روزها که چند روزی از یکسالگیت می گذره کاملا می شه بزرگ شدنت رو حس کرد .......... کاملا متوجه اتفاقات اطرافت شدی و حرفهامونو می فهمی و درک می کنی .......... و این احساس خوبی به من می ده ............ از اینکه تو در کنارمی خیلی خوشحالم .......... خیلی
بجز بابا یاد گرفتی الو می گی ............ گوشی موبایل یا تلفن خونه رو که برمی داری با صدای بلند می گی اااااالو ............ خیلی بامزه تلفظش می کنی ...............ا رو می کشی و روی لام تشدید می ذاری