آترین جون من آترین جون من ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره
زندگي شيرين مازندگي شيرين ما، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 24 روز سن داره

خاطرات دخترم آترین

اندر احوالات ما در بیست و یک ماهگی آترین گلی

1392/1/20 16:00
نویسنده : مامان مرضیه
221 بازدید
اشتراک گذاری
  •  

از احوالات این روزهای من و آترین گلی

از شب تا صبح طلب شیر میکنی و منم مطابق معمول بین خواب و بیداری شب رو به صبح می رسونم. 

گاهی وقتها بین ٣-٤ صبح بیدار می شی و هوس بازی کردن به سرت می زنه .چشم باز میکنی و بعداز کل نق نق صدا می زنی برق ..... منم بالاجبار برق رو روشن می کنم و کنارت می شینم تا شما بازی کنی . البته گاهی می شینم پای فیلمهای جم (چاره دیگه ای ندارم ) بعد از حدود دو ساعت لطف می کنی و به پیشنهاد مامان واسه خوابیدن جواب مثبت می دی و منم شیرجه می زنم تو تخت ........

 میام کنارت شیر میخوری و مست مست می خوابی. اصلا انگار نه انگار دو ساعت بیدار بودی  دوباره خوابت می بره . دور دوم خواب شب من و شما شروع می شه ....

حدود ساعت 11 از خواب سیر میشی و بیدار.... همیشه صدام می زنی ....ماما ..... منم جواب می دم مامان به قربونت و میام کنارت تا می خوام بغلت کنم و از تخت بیارمت بیرون داد می زنی ..... نه ..... می می ...... مجبورم دوباره بخوابم کنارت ........ 

حالا موقع تعویض  پوشک و شبستن دست و صورته. سعی می کنم نبرمت دبلیو سی و توی آشپزخونه دست و صورتت رو بشورم چون اگر چشمت به مسواکت بیفته شروع به نق زدن میکنی . و من مجبورم   ٥ دقیقه ای از وقتم رو اختصاص بدم به مسواک زدن هم برای خودم و هم برای آترین خانم .....

نوبت به صبحانه می رسه ... سرلاک رو که خیلی وقته نمی خوری  .نون و پنیر میدم بهت با زبونت هل میدی بیرون  که یعنی نمی خورم . یه کمی چای کم رنگ با عسل شیرین می کنم میارم که دهان مبارکتون گرم و نرم بشه اون رو هم نمی خوری مجبورم یه سی دی شاد واست بزارم معمولا عمو پورنگ که حواست به اون پرت بشه و بتونم یه دو سه لقمه نون و پنیری به خوردت بدم ... جالبه که نون و پنیرو کره رو جدا جدا بیشتر دوست داری و بهتر می خوری تا لقمه نون و پنیر رو !!!!!!!

می گم بیا موهات رو شونه کنیم .. ازم می خوای که شونه خودم رو بهت بدم شما هم محبت میکنین و میخواین موهامو شونه کنی محکم میکوبونی فرق سرم!!!

خونه سازی رو برات بیارم که بازی کنی ..... هر چی که من درست می کنم خراب می کنی !!!!!! مدام صدا می زنی زرد ... آبی  (مامان فدای اون حرف زدنت بشه الهی)

میگم آترین بوسم کن میای سمت صورتم و لپای نازت رو میچسبونی به صورتم و میگی ماچ (صدای بوسه)

سرفه ام میگیره با هر سرفه من تو هم ادای بنده رو در میاری و اهه اهه میکنی

شربت  ویتان  رو یه یک ساعتی بعد از صبحانه میارم تا می بینی شروع  به خندیدن میکنی و فرار .. منم دنبالت می کنم و بعد از کلی بازی بالاخره می گیرمت و بهت می دم که شاید اشتهات باز بشه (البته گوش شیطون کر انگار بدک نیست )

برات شیر میریزم تو لیوان نی دارت نمیخوری. میوه میدم نمیخوری. موز میدم میمالی در و دیوار. ماست میدم نمیخوری. چهار مغز می دم نمی خوری .. فقط کشمش !!!!!! اگه در یخچال باز بشه و تخم مرغها رو ببینی داد می زنی م غ .... منم مجبور می شم یدونه برات آبپز کنم اونم معمولا نمی خوری...

می خوام تلویزیون نگاه کنم مدام می گی .. نا نا ........ یعنی یه موزیک بذار ..... می زنم تی وی پرشیا می گی ...بد .... می زنم پی ام سی ..... می گی ... بد ... خلاصه تمام شبکه ها رو بالا پایین می کنم تا یه مو زیک شاد پیدا کنم ... اگر پیدا بشه مجبورم کل آهنگ رو باهات برقصم ..... و اگر پیدا نشه مجبورم کلا تلویزیون رو خاموش کنم

 

بعد می ری سراغ لب تاپ ... بهش می گی بابا...... برات عمو پورنگ می ذارم  تمام صحنه ها رو می گی بد .... کلا یه دیقه اش رو می بینی و خسته می شی ......

می خوام جارو بزنم ... وسط کار مدام جارو برقی رو خاموش می کنی .... اعصابم رو خراب می کنی مجبور می شم داد بزنم  بهت بر می خوره  وبیخیال می شی .

می خوام گرد گیری کنم یه دستمال هم تو برمی داری و می ری گند می زنی به صفحه ال سی دی ........ 

به سمت تاب میری و میگی تا تا و میذارمت توش  با همدیگه شعر می خونیم تاب تاب عباسی خدا منو نندازی ... آترین می گه (تا تا  عبا .....)خسته که می شی میذارمت پایین

میرم واسه نهار غذا رو گرم می کنم میارم ...با هر ترفندی که شده یه چند تا قاشق بهت می دم .... مدام دنبال ترشی می گردی ..... آلبالو ترشی !!!!! پیاز ترشی !!!!! بله پیاز ...همه رو به تعجب انداختی ... انواع پیاز رو می خوری ... پیاز چه ... پیاز بزرگ  و تند حتی پیاز ترشی

 

بعد از ناهار نوبت خواب عصره ... خدا رو شکر تو این مرحله اصلا با هم مشکلی نداریم و براحتی کنار مامان رو تخت دراز می کشی و بعد از کلی دلبری و گوشه چشم نازک کردن و خنده های شیرین مست خواب می شی و مامان اون موقع یه فرصتی پیدا می کنه واسه تلفن کردن یا چرخ زدن تو اینترنت .....

از خواب که بیدار می شی باز صدام می زنی و بعد از اینکه یه دهنی با می می مامان تازه کردی دوباره شروع می کنی به فعالیت روزانه ...

عصرونه واست بستنی یا دنت بیسکوئیت میارم ..... دوست داری و همشو می خوری ...... بعدش کمی  آب .... کمی بعدتر آبمیوه یا شیر .... معمولا به زور میخوری ....

 

می رم واسه شام یه فکری کنم مدام به پاهام آویزون میشی تا بلندت کنم باز هم نق میزنی منو ببر سمت یخچال میبرمت اون طرف تر دستت رو به سمت کابینت دراز میکنی می گی آنا ..... (آدامس)بهت می دم اما همش نگران قورت دادن ........ می خوام حبوبات پاک کنم با سرعت می دوی و می گی پاک پاک .... چند بار بهمش می زنی و نصفش رو می ریزی رو زمین و  بعدش می ری ..... می خوام تو غذا رب بریزم باید یه قاشق رب بدم خانم بخوره ......

مشغول غذا پختن می شم میبینم سروصدات دوباره از آشپزخونه میاد سطل زباله رو میندازی در فر رو باز میکنی روش میشینی می ایستی و میخوای دست به قابلمه ها بزنی که هی میگم نه آترین مامان داغه نه نکن اما مهم نیست برات و بلندت میکنم و اخم میکنم و میبرمت تو اتاق!!!

وقتی می خوام ظرف  بشورم .. می بینم که هن هن کنان سعی داری صندلی آشپزخونه رو بیاری و مدام می گی ظ ف ......که ازش بیای بالا و به مامان تو ظرف شستن کمک کنی .... پنجاه درصد مواقع اجازه نمی دم اما اگر خودم حوصله داشته باشم و موقع تعویض لباست باشه  صندلی رو میارم کنارم و شما هم با ذوق می یای اسکاچ رو می گیری زیر آب و شروع می کنی به آب بازی ..... قیافت دیدنیه ...... انگار دنیا رو بهت دادن ...........

بعد هوس د د ر می کنی و مدام شروع می کنی به نق نق و می ری جلوی در ورودی به در می زنی یا می ری سراغ کفشها ت و می گی د د .... مامان دلش می سوزه و سعی می کنه که حواست روبه کارهای دیگه پرت کنه اگر موفق نشه آمادت می کنه و با همدیگه می ریم بیرون ...... یه خرید روزانه با کالسکه ..... آترین هم خوشحال تو کالسکه اش می شینه و به اطراف دقت می کنه ...

ساعت حدود هفت می شه و بابا سعید از را ه می رسه .... اولش به جای سلام علیک گریه می کنی که از بیرون اومدی و منو با خودت نبرده بودی !!!!!!!! و اگر باز هم خانم هوس د د بکنه بابا سعید اونو می بره پارک ........ ممنونم همسر عزیزم ........ خوش به سعادت آترین گلی با این بابای مهربونش که با تمام خستگی کارهای روزانه اش بازم به دخملی نه نمی گه

 

خلاصه موقع شام حسابی کمکم می کنی و همیشه نمکدون و نوشابه رو شما میاری ....... شام رو می خوریم و بعدش  روزمرگی تا وقت خواب

بابا سعید می خواد حموم کنه زودتر از اون لباست رو در میاری که منم میام ، می خواد مسواک بزنه شما هم پایه ای ...... بخواد تو اینترنت یه چرخی بزنه شما زودتر از اون می ری سراغ لب تاپ .... می خواد خرجهای روزانه رو تو سر رسیدش بنویسه شما هم می ری واسه خط خطی کردن خلاصه روزگاری داریم ما ......

اگه بابا سعید  بخواد زود بخوابه نمیذاری. یه دفعه میری بالای سرش و میپری رو سرش ، شکمش  و میگی ای ی ی

میخوام بیام بگیرمت هول میشی تا فرار کنی و خودت رو ول میکنی رو صورت بابا  . در اتاق رو میبندم اما ول کن نیستی. شروع می کنی به در زدن .... خلاصه بابای خسته بیخیال می شه....

 

موقع خواب شما می شه حدود ١١ تا ١٢ شب ... خدا رو شکر بزنم به تخته ..... گوش شیطون کر و چشمش کور ..... یه یکی دوماهی هست که شما خواب شبونتون بهتر شده و مثل آدم بزرگها می خوابی ........آخه می دونی از حدود یک سالگی تا همین یک ماه پیش واسه خوابیدنت ما رو به خدا می رسوندی .... خیلی ما رو اذیت می کردی واسه خوابیدن و از همه بدتر گریه های بی دلیل نصفه شب ....  خدا کنه چشمم شور نباشه !!!!!!  خلاصه می ریم تو تخت و بعد از کلی جنگولک بازی بالاخره می خوابی و یه استراحت به مامان می دی .......

  

دیگه خواب نمیذاره بیدار بمونیم آترین عزیزم هم لالا کرده

 

دختر عزیزم با تمام وجودم دوستت دارم و عاشق همین لحظات شیرین با تو بودنم و مطمئنم که دلم واسه این روزهای تو تنگ می شه ....

 

آترین عزیزم تو تمام دنیا و همه آروزمی تمام وقت و زندگیم مال تو هست و هرگز از با تو بودن سیر نمیشم

امروز سه شنبه ٢٠فروردین ٩٢

 



      


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)