آترین دیگه شیر مامانشو نمی خوره
سلام گل دخترم ، عزیزتر از جانم ، نفسم ، عمرم
شیرینی
قند و نبات
عسلکم
شیطونکم
و و و
هر چی بگم کم گفتم .......
هر چی می گذره شیرین تر و خواستنی تر می شی ، هر چی می گذره بیشتر و بیشتر دل می بری ، با شیرین کاریهات و شیرین زبونیهات ..........
وای مادر به فدای اون ناز و ادات ، موقع سخنرانی و شیرین زبونیهای این روزهات ...........
امروز سه شنبه 3 اردیبهشت 92 و آترین گلی مامان سیزده روز که دیگه خانم بزرگی شده و دیگه مثل نی نی ها شیر ماما نشو نخورده ........... هورااااااااااااا
خدا رو شکر این پروژه با موفقیت به پایان رسید ......... نتیجه پروژه
1- گل مامان شبها تا صبح راحت می خوابه (البته منم همینطور )
2- بهتر از قبل غدا می خوره
البته باید یه اعترافی بکنم ..........
خیلی دلم واست تنگ می شه ، واسه لحظاتی که تو بغلم می گرفتمت و با شیره وجودم سیرابت می کردم ......... تو چشمام نگاه می کردی و با گوشه لبت می خندیدی ....... دلم تنگه .............
عاشق لحظه هایی بودم که شیر میخوردی و تو تخم چشمهام نگاه می کردی و با گوشه لبت بهم می خندیدی
دختر نازم مامان یه گله ازت داره ............... من عاشق بچه بودم واسه اینکه همش بیاد بهم بچسبه ، بزور از بغلم جداش کنم ......... اما کار ما برعکسه ، باید با کلی خواهش و تمنا خانم و بگیرم تو بغلم بوسش کنم و شمام که فقط سی ثانیه تحمل می کنی .......... آخه مامان فدات بشه چی می شه یه ده دقیقه بیا تو بغلم بشین منم مادرم ...... شاید دلم بخواد دخملی رو بوسش کنم ، نازش کنم ، بوش کنم ......... مدام دنبال کنجکاوی و شیطنتی ........... تنها جایی که گیرت می یارم تو ماشینه
خدا جونم شکرت .......... راضیم به رضای تو