5 ماهگی دخترم و شب یلدا
آترین نفسم عزیز دلم
5ماهگیت مصادف شد باشب یلدا و هندونه و آجیل و انار و .......
دخملکم این روزها شیرین تر از قبل شدی ............
خیلی دوست داشتنی هستی و کاملا مشخصه که متوجه اتفاقات اطرافت هستی و بیشتر صداها و حرکات رو درک می کنی و عکس العمل نشون می دی..
این روزها یادگرفتی هر چیزی که در کنار دستهای تپل و خوشگلت باشه رو برداری و سریع ببری سمت دهنت مامانی ....
یاد گرفتی آواز بخونی ... البته شبیه جیغ کشیدن ...... روزهای اولی که شروع کردن به آواز خوندن صدات گرفت .... انگار که خروسک گرفته بودی ..... من و همسری خیلی ترسیدیم 3-2 روز نمی ذاشتیم صدات در بیاد تا تارهای صوتی استراحت کنن و خوب بشن ...
توی وسایل اتاقت بعد از آویز تختت چند تا از عروسکهاتو خیلی دوست داری و براشون می خندی مثل موش موشی و خرس پو و عنکبوتت که بالا و پایین می ره ........... البته اولین چیزی که خیلی بهش علاقه پیدا کردی اون جغجغه لامپ داری بود که مامانی از شمال برات سوغاتی اورد ......
عزیز دلم بعضی از شبها هم زود می خوابی به من و همسری استراحت می دی که ازت ممنونیم .... اما تو هفته 3-2 شب هم می شه که تا نیمه های شب بیداری و بابایی رو اذیت می کنی و نمی زاری بخوابه ........ آخه اون خیلی برای ما زحمت می کشه ......... من و نفسم از باباسعید ممنونیم