آترین جون من آترین جون من ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 3 روز سن داره
زندگي شيرين مازندگي شيرين ما، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 25 روز سن داره

خاطرات دخترم آترین

شیطون بلای من

1392/5/5 13:39
نویسنده : مامان مرضیه
244 بازدید
اشتراک گذاری

گل دخترم سلام و صد سلام

 

این روزها حسابی شیطون بلا شدی  ...... اومدم تا  از شیرین کاریهای این روزهات برات بگم

 

دیروز مشغول کار خونه شدم متوجه شدم خبری ازت نیست و صدات نمیاد ......... حدس زدم باز رفتی سراغ کیف لوازم آرایشم ( آخه این روزها خیلی به رژ یا سایه علاقمند شدی ) ............ یواشکی سرک کشیدم تو اتاق دیدم

بععععععععله

خانم رفتن بالای میز آرایش مامان ، خوشحال ،‌و یه دل سیر آرایش کردن  و با یه خنده شیطنت آمیز به من می گی .............  زوژ  زدم

من موندم ، به این لبخند شیرینت بخندم  نیشخند............  از ترس اینکه رفتی اون بالا و ممکن بود بیافتی ، جیغ بزنم استرس  یا اینکه بی اجازه باز رفتی تمام رژ لبها و سایمو خراب کردی عصبانی بشم و داد بزنم

 

بیشتر از همه خندم گرفت ولی جلوی خودم گرفتم و با یه اخم کوچولو آوردمت پایین و بهت گفتم دیگه این کار رو نکن چون ممکنه از اون بالا بیافتی پایین ، آخه دختر شیطون من این کشوهای من نزدیک یک متر ارتفاع داره ، من موندم چطور از اون رفتی بالاچشمکمتفکر

 

خلاصه اومدم و مشغول کارم شدم ............. اومده می گه .........

مامان مضی دها نکن (دعوام نکن )،،،،،،،،،،   من خندم گرفت  ، می گه

بهند (بخند ).................... همیشه بهند

وای منو می گی گرفتمش بغل تا بچلونمش می گه

مامان زوژ   زدم خراب می شه ............... یعنی عاشقتم

 

......................................................

وقتی رژ می زنی دیگه آبم نمی خوری می گی  زوژم پاک می شه

بعضی وقتها همچین ناز می کنی و میایی می گی

مامان مضیه اجازه می دی زوژ بزنم

یعنی قند تو دلم آب می شه ولی مجبورم بعضی وقتها بگم نه ............ آخه مامان اینها همشون مواد شیمیایی و خطرناک                         

 

 

........................................................

 

 

چند روز پیش عمه زهرا بهت تلفن زد و بعد کلی صحبت خداحافظی کرد  و تلفن رو قطع کرد ، شما زدی زیر گریه که من عمه زهرا رو می خوام  اومدی می گی

مامان بیپوش بیریم عمه زهررا (یعنی  زهرا رو خیلی ناز تلفظ می کنی ه غلیظ و  ر تشدید داره )

خلاصه مارو راهی خونه مامانی کردی ..............

 

........................................................

 

 

مدتیه که تقریبا از پوشک آزاد شدی و فقط موقع مهمونی رفتن پوشکت می کنم ، دیروز خواستم ببندمت برگشتی گفتی :  نه پوشک بده ، زوژان به من می هنده  

 

..............................................................

 

یه کیف پلاستیکی کوچولو (البته مربوط به بازی منچ) تو  اسباب بازیهای خونه مامان گلی پیدا کردی ، برداشتی داری می ری بیرون ............... می پرسیم آترین خانم کجا این موقع شب ؟

برگشتی می گی ...... می هام برم سره کار     

ما قهقهه   بری سرکار واسه چی ؟

می هام برم پول بیارم ، بستی بهرم ، آدامس بهرم .............

 

آخ مادر به فدات که از الان به فکر استقلال مالی هستی و می خوای کمک خرج باشی ............. فکر کنم  هد نرسی ، جراحی  باشی که شب کاری چشمک

یعنی عاشقتم

 

 

 

 

 

 

 خدا جونم شکرت قلب

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مامان رادین
4 مرداد 92 21:43
وای خاله قربون اون شیرین زبونی هات بره خانم بلا







مرسی مرسی
مامانی کسرا
14 مرداد 92 18:29
ماشالله چه شیرین زبون شده