روزمرگی ها در اثنای سی و سه ماهگی آترین گلی
این روز ها اینقدر قوه تخیلت زیاد شده که موندم طبیعیه یا نه ؟
با اینکه میدونم خیلی برا حافظه ات خوبه .............
مشکل اینجاست که بیشتر وقتها تو تخیلاتت با دوستات دعوات می شه
یکی از فانتزیهات اینه ،شروع می کنی به دویدن ومیایی می چسبی به من ، می پرسم چی شده ، با ترس و لرز می گی دزد اومده مامان ........
از صبح که پا میشی درخواست می دی که لپتاب رو روشن کن مامان میخوام شهر عسلی (سی دی آموزشی)ببینم .... یعنی اونقدر این برنامه رو دیدی که تمام مکالمات این زنبور ها رو از بر شدی ...... و مدام تکیه کلامهاشون رو تکرار می کنی
وقتی از اون خسته می شی سی دی سیندرلا ، بعد تر از اون مامان واسم آهنگ بزار صداشو زیاد کنم باهم برقصیم
بعدشم تا آهنگ شاد میزارم می گه ، مامان صبر کن نرقص من برم دمپایی بپوشم بیام ، بعد تا برمی گرده ، مامان موهامو مثل خانومه ببند تا بلند بشه بعد (موهای بافته شده قهوه ای رنگ که با کش به موهای کوتاه دخملی بسته میشه)، خلاصه تا این کارهارو بکنیم آهنگ تموم شده
خلاصه مدام دنبال هیجان و تکاپویی ............ ماشالا به این انرژی .....
خوشبختانه این روزها وابستگیهات به من کمتره ،ساعتها توی اتاقت با و سایلت بازی می کنی و گاهی من دلم واست تنگ می شه و یه سری که بهت میزنم بهم می گی ، مامان برو آپشزخونه من دارم با دوستم بازی می کنم .......
یکی دیگه از فانتزیهات هم اینه که می ری کلاس رقص باله ................. یه برنامه به اسم رقص با مامان رو دیدی بعنی از اون روز مدام می گه .... مامان موهامو ببند می خوام باله برقصم ..............
توی تاکسی نشستیم ..... راننده سوال می کنه کوچولو مهد کودک می ری
آترین با صدای بلند : من کوچولو نیستم ، می رم کلاس رقص باله
من
پرسیدم می گن سن مناسب واسه کلاس باله ٤ ساله ، حالا بیا این خانوم رومتقاعد کن شما هنوز کوچیکی واسه این کلاس ، سرپا وامیسته دستهاشو می گیره بالا می گه ببین چقدر بزرگم دستم می رسه به سقف منو ببر رقص باله ................
همچنان عاشق خوردن آدامس و زدن لاک و رژ لب
تو مرحله بعد پوشیدن دمپایی و بستن موهاش
و مرحله بعدی دیدن سی دی و بیرون رفتن
اگر من جلوی آینه موهامو شونه بزنم بدو میاد می گه مامان داریم میریم چی
یعنی عاشق این جمله بندیشم ، داریم میریم چی
عاشقتم من بیشتر از بابا و بابا جون بیشتر از من
نفسم
عمرم
زندگیم