آترین جون من آترین جون من ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 8 روز سن داره
زندگي شيرين مازندگي شيرين ما، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 30 روز سن داره

خاطرات دخترم آترین

آترین و دنیای بزرگترها

            //  من کوچولو نیستم  //  مدتیه که آترین خانم به کلمه  //کوچولو  // حساسیت زیادی نشون میده وهر کسی این کلمه رو در توصیف سرکار خانم بکار ببره ، سریع و با کمی  عصبانیت میگه  ........ من کوچولو نیستم ..........   گاهی وقتها نگران میشم ........ اونقدر  به این باور رسیده که گاهی کارهایی میخواد انجام بده که از توانش خارجه فکر می کنم ، یکی از دلایل اصلیش تاثیر حرفهای من و اطرافیانشه که مدام توگوشش زمزمه میکنیم تو دیگه بزرگ شدی و نباید مثل بچه کو چولوها این رفتارهارو انجام بدی و شایدم بخاطر علاقه شدیدش به روژان و الگو برداری...
5 شهريور 1393

آترین و دنیای مهد کودک

سلام بعد از یه غیبت طولانی دلیل خاصی نمی تونم واسه غیبت کردنم بیارم  . فقط درگیریهای ذهنی و ....... خلاصه میریم سراغ اتفاقات مهم اخیر ............. این روزها آترین گلی حسابی خانمی شده واسه خودش  و مستقلا به مهد کودک میره ....... حالا چی شد که اینچنین شد .............. القصه .......  مامان مرضی مدتی بود که  از خونه موندن خسته و کلافه شده و یه جورایی به برگشتن به محیط کار فکر می کرد ، از قضا یه پیشنهاد کارهمچین بگی نگی خوب به مامان مرضی میشه ........... وبعد از کلی کلنجار رفتن با  خودش و مشورت با بابا جونی و فلانی و بمانی ....... تصمیم می گیره که برگرده به محیط کار ........... و آتری...
5 تير 1393

روزمرگی ها در اثنای سی و سه ماهگی آترین گلی

    این روز ها اینقدر قوه تخیلت زیاد شده که موندم طبیعیه یا نه ؟ با اینکه میدونم خیلی برا حافظه ات خوبه ............. مشکل اینجاست که بیشتر وقتها تو تخیلاتت با دوستات دعوات می شه   یکی از فانتزیهات اینه ،‌شروع می کنی به دویدن ومیایی می چسبی به من ، می پرسم چی شده ، با ترس و لرز می گی دزد اومده مامان ........   از صبح که پا میشی درخواست می دی که لپتاب رو روشن کن مامان میخوام شهر عسلی (سی دی آموزشی)ببینم .... یعنی اونقدر این برنامه رو دیدی که تمام مکالمات این زنبور ها رو از بر شدی ...... و مدام تکیه کلامهاشون رو تکرار می کنی   وقتی از اون خسته می شی سی دی سیندرلا ، بعد تر از اون مامان و...
25 فروردين 1393

سی و دو ماهگی آترین گلی

سلام و صد سلام به آترین شیرین زبونم ............. و خوانندگان محترم وبلاگش بعد از یه غیبت طولانی دوباره برگشتیم کلی حرف ناگفته دارم که نمی دونم باید از کجا شروع کنم .......... اسفند از راه رسید و دخترکم سی ودو ماهه شده ............ تو این مدت حسابی شیرین زبون شده و با حرفها و کارهاش همه رو متعجب و خوشحال می کنه ............ دخترک نازم  لحظه لحظه بزرگ شدنت رو حس می کنم و خوشحالم از اینکه روزهای قشنگ کودکیت داره به شادمانی سپری می شه ...... بیشتر اوقات سعی می کنی کارهای بزرگترها رو تقلید کنی مثلا ............. منم دامن بپوشم بدون جوراب مثل تو منم شال بپوشم مثل تو یا فلان شخص منم رژ بزنم مثل تو (البته خدا رو هزاران بار شکر ...
20 اسفند 1392