آترین جون من آترین جون من ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
زندگي شيرين مازندگي شيرين ما، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه سن داره

خاطرات دخترم آترین

احوالات ما و آترین گلی در اثنای هجده ماهگی

1391/11/4 16:30
نویسنده : مامان مرضیه
229 بازدید
اشتراک گذاری

 

این روزها شیرین و شیرین و شیرینی ......... احساس می کنم که بیشتر و بیشتر از قبل عاشقتم نفس مامان

این روزها همه حرفهام رو متوجه می شی ، منو می فهمی و درکم می کنی ..........

این روزها سعی می کنی باهام حرف بزنی و  بهم ابراز علاقه می کنی و این قشنگترین احساسیه که داشتم ..........

 

آترین و عروسک مورد علاقه اش در 18 ماهگی

عروسک مورد علاقت همچنان آقا خرگوشه است ........ دلت می خواد باهاش بخوابی ، غذا بخوری و حموم بری حتی موقع رفتن به مهمونی هم گاهی با خودت می بریش ........

 

جدیدا به میمونی که یه موز تو دستش گرفته و با گرفتن موزش شروع می کنه به داد و فریاد علاقه نشون می دی (البته باید بگم که اولین بار حسابی ازش ترسیدی )

 

آشپزخونه ما با سالن اختلاف سطح داره به اندازه یه پله ..... از بچگی به این پله علاقه داشتی(خونه قبلی هم همین شرایط رو داشت ) بیشتر اوقات روی اون پله می شینی و چند روزیه که منو هم صدا می زنی که کنارت بشینم و با هم صحبت کنیم ....... خیلی بامزه است ........ خیلی شیرین و کودکانه می خندی و باهام حرف می زنی انگار که داریم با هم درد و دل می کنیم ( چه کیفی داره خاله بازی دو نفره ما )

 

 

این روزها عاشق نقاشی کردن و نوشتن هستی ، سر رسید روزانه بابا رو پیدا می کنی و شروع می کنی به خط خطی کردن ..........

 

یادمه از زمانی که شروع به راه رفتن کردی دستگیره تمام کشوهای اتاق خواب رو باز کردیم که نازنین مامان نتونه اونها رو باز کنه و اینطوری بود که تا دو سه هفته پیش ، محتویات داخل کشوها در امان بودند ، اما روزی متوجه شدم که شیطون بلای مامان یاد گرفته با کمک دستهای خوشگلش از کنار کشوها می گیره و می کشه و اونها رو باز می کنه ........چشمتون روز بد نبینه ......... کلی خسارت بهمون وارد شد لوازم آرایش مامان از دست شما در امان نبود ......  از راه می رسیدم می دیدم تمام لباس و صورت خانم پر شده از سایه و رژ لب و تمامشون رو خراب کرده ناراحت.......... یا سی دی های مهم رو از توی کشو بیرون ریخته و......... کلافهخلاصه مجبور شدم که وسایل مهم و آسیب پذیر رو از دسترس شما دور کنم و از تو کشوها بردارم  ( ضمنا دستگیره کشوها رو هم دوباره بستیم سر جاش نیشخند)

 

همچنان علاقمند به باطری انواع کنترل و اسباب بازی و با دیدن باطریها با ذوق می گی  ......  باااااا

 

همچنان علاقمند به گوشی همراه مامان ......... البته اگر یه گوشی لمسی دیگه ببینی دیگه گوشی مامان برات جذابیت نداره و دلت می خواد با اون بازی کنی ........ خیلی بدون رودربایستی می ری و از صاحبش اون رو می گیری و شروع می کنی به بازی کردن باهاش ( جدیدا هم که یاد گرفتی اسلاید گوشی های لمسی رو باز می کنی )

 

اين روزها وابستگيت به بابا سعیدبيش از پيش شده و اصلا دوست نداري توي خونه بدون اون  باشيم ، هميشه سراغش رو ميگيري ، به محض اینکه از راه می رسه انگشتش رو می گیری و ازش می خوای که به اتاقت برید و باهات بازی کنه ، تا اینجای قضیه شیرینه اما مشکل اینه که شما سیر نمی شی و دلت میخواد بابا جون تمام مدت با شما بازی کنه و حتی اجازه نمی دی سریال پلیسی مورد علاقش رو ببینه ..........اميدوارم كه روابط پدر و دختری روز به روز مستحكم تر از قبل بشه .

جونم برات بگه كه خيلي بلا شدي ، توي آماده كردن وسايل شام ، چیدن و جمع کردن میز و سفره شام جمع و جور كردن خانه و ... به ماماني كمك ميكني و اين خیلي لذت بخشه ......(اگر ببینی که من میخوام حبوبات یا برنج رو پاک کنم سریع به کمکم میایی و شروع می کنی به هم زدنش و در آخر می ریزش روی زمین و من مجبورم دونه دونه اونها رو جمع کنم ..........)

 خوشگلم  یه مقداری جدی هستی، زیاد نمی خندی و حرف  نمی زنی طوری که می گن آترین روی ویبره است فقط حرکت می کنه !!!!!!!!!!  اغلب اوقات هم اخم کردی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

عسل مامان اگه از  الان بخوای اینقدر جدی باشی زندگی بهت سخت می گذره عزیز ترینم

دلم می خواد همیشه بخندی و به قول معروف بی خیال دنیا

دخترم خیلی دل مهربونه ، افرادی رو که می شناسی یا نی نی کوچولوها رو بغل می گیری و محکم بوس می کنی ............

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامان ملیکا
7 بهمن 91 21:06
ممنونم عزیزم
مامانی کسرا
10 بهمن 91 11:59
اخي عزيزم چه كاراي جالبي ميكني
از اشناييتون خوشحال شدم
دوست دارم لينك باشيم بيشتر به هم سر بزنيم
موافقيد؟


حتما عزیزم خوشحال می شم
پرهام
17 بهمن 91 16:16
مامان مادین :
18 بهمن 91 12:47
چقدر شیطون بلا شده عزیز دلم ؛