آترین جون من آترین جون من ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
زندگي شيرين مازندگي شيرين ما، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه سن داره

خاطرات دخترم آترین

آترین و ترس

1392/2/3 12:59
نویسنده : مامان مرضیه
183 بازدید
اشتراک گذاری

سلام 

 

آترین گلی در پایان 21 ماهگی

 

 

 

عسلم اومدم تا از دغدغه های این روزهات بگم ........... این روزها یه کوشولو نگرانیهات زیاد شدن ........

شاید علتش از شیر گرفتنت باشه ........ نمی دونم ....

اما یه کم من و باباسعید و نگران کرده

حدودا دو هفته پیش رفتیم خونه مامانی ، مامانی پنکه رو روشن کرده بود توی اتاق خواب داشت سبزی  پلو واسه دایی جون مجید خشک می کرد بفرسته آلمان که ما رسیدیم ......... شما به محض دیدن این صحنه ،  باد پرده اتاق خواب رو تکون می داد و پنکه هم صدای بلندی می داد یدفعه ترسیدی و شروع به گریه کردی ، سعی کردم برات توضیح بدم که چیز نگران کننده ای نیست اما می دیدم با اضطراب به اتاق نگاه می کنی و از کنارش هم رد نمی شی ، بخاطر همین پنکه رو جمع کردیم و گفتیم که الان می اندازیمش دور .......... شما هم همش می گفتی پ  (یعنی پنکه )  بد ، دور ، کوووووچی (یعنی بندازینش تو کوچه )

 

خلاصه چند شبی کابوس پنکه رو دیدی .............

 

تا رسیدیم به هفته پیش که یه دفعه صبح پا شدی و گیر دادی به بلندگوهای دی وی دی که این ، بد ، دور ، کوچی ............

ای بابا ........... بازم تلاش من و بابا سعید واسه تو ضیح دادن اینکه اینها بلندگوی دی وی دی هستن و موقع دیدن سی دی عمو پورنگ ازشون صدا می آد ، یا اگر موزیک بذاریم صدای نانای می آد ، فایده ای نداشت .......... دیدم نگرانت می کنن برشون داشتیم ............

 

متاسفانه تو خونه همه حداقل دوتاش پیدا می شه و آترین جون مامان هر جا که اونها رو می بینه ناراحت می شه ................

از این موضوع خیلی ناراحتم ......... دلم نمی خواد دختر ظریف و کوچولوم از چیزی بترسه یا ناراحت باشه .......... دیشب تو خواب صدا می زدی نه نه ......... صدات کردم جانم ، دخترم ، چی شده عزیزم مامان کنارته ........... چشم باز کردی به جای بلندگوها نگاه کردی و گفتی بد ، دور ........... منم گفتم عزیزم نگران نباش بابا سعید انداختشون دور ، دیگه نیستن ، بخواب عزیزم .............. کمی آروم شدی و خوابت برد

 الان که فکر می کنم تنها دلیل گریه های بی دلیل شبانت ، شاید ترس باشه ........... البته امیدوارم موقتی باشه عزیزدلم ..........

 

جالب اینجاست که ترس این روزهای گلی واسه همه عجیبه ، آترین وروجک شیطون بلا که نه از بلندی می ترسه و نه از حیوون و نه از حموم و نه از.... و عاشق هیجانه  (از یکسالگی از بلندترین سرسره های پارک هم نمی ترسه ) چطور شده ...........  فقط امیدوارم که بزودی این دوران هم بسر برسه

 

 

ای پروردگار خوبیها

ای مهربانترین

تمام  ترسها ، نگرانیها ، غمها ، سختی ها ، دردها و بدی ها رو از  یکی یدونه دخترم دور کن

آمین     

 

راه سخت است و ناآشنا اما من خدایی دارم بس بزرگ و درد آشنا 

 

 

گلی عاشق عینک دودیه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (3)

ریحانه
8 اردیبهشت 92 11:29
عزیزم اصلا جای نگرانی نیست. دوره کوتاهیه که میگذره و طبیعیه.



ریحانه جان ممنون از توجهت عزیزم
مامان درسا
9 اردیبهشت 92 16:22
به به آترین گلی ماشاله چه بزرگ ناز شده. خدا نگهش داره. :-*@-}--
آرتین خان
9 اردیبهشت 92 16:25
سلام عزیزم. اصلا خودت رو ناراحت نکن. انشاالله بزودی فراموش می کنه