آترین جون من آترین جون من ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 21 روز سن داره
زندگي شيرين مازندگي شيرين ما، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

خاطرات دخترم آترین

ده ماهگی آترین کوچولو

ده ماهگیت مبارک زندگی مامان این روزها خونه ما رنگ و بوی خاصی بخودش گرفته ..... این روزها... شکلاتهای پذیرایی مون...شکل خاصی داره....کج ...نرم..و دندون دندونی! میذارم توی یخچال تا سفت بشه و من و باباجونی فقط بخوریم.. این روزها...پوست پرتقال هامون اندازه ی یه نخود کنده شده ...پوست خیارهامون کنده کنده شده ومن اونا رو میذارم جلوی خودم و بابا جونی!!! این روزها...شیشه میز تلویزیون خونمون پرشده از لکه های جای دستهای یه نی نی دوست داشتنی که من باید روزی دوبار تمیزشون کنم ...... این روزها... آینه قدی میز آرایش مامان پرشده از جای انگشتهای خانم گلمون که اونم باید روزی دو بار پاک بشه ...... این روزها ...اگر دو تا لیوان چ...
30 ارديبهشت 1391

عکسهای آترین در نه ماهگی

سه عکس اول مربوط به تولد 7 ماهگی روژان جونه که 22 اردیبهشت بود ...... عزیز دل عمه تولدت مبارک ...... در عکس بالا می بینید که آترین گلی سوئیچ ماشین بابا سعید رو گرفته تو دستش و حسابی خوشحاله ........ اگر بخوایم سوئیچ رو ازش بگیریم حسابی جیغ می کشه ... عزیز دل مامان می خواد بره مهمونی ....... مهمونی خونه خاله مهرنوش حسابی هم خوشحاله در عکس بالا مکان دوست داشتنی آترین رو تو خونه نشون می ده که بیشتر وقتش رو اونجا میگذرونه ............ ولی من نگران چشمهاتم آخه خیلی به تلویزیون نگاه میکنی اونم با این فاصله کم .......... . مامان فدای اون نگاه مهربون و شیطونت بشه ............  در عکس...
25 ارديبهشت 1391

هشت ماهگی آترین و نوروز 91

  دختر ناز مامان هشت ماهگیت مبارک ....   خیلی خوشحالم که نوروز  امسال  تو در کنار من و بابا جونی هستی .........   آترین ٨ ماهه مامان مشغول بالا رفتن از پله های اتاق خواب خونه پدربزرگش بود که به قول معروف سال تحویل شد و ٩١ از راه رسید ............. عزیزدل مامان سال نو مبارک ............ سالی که گذشت پر بود از خوشحالی و شادی بخاطر وجود دخمل نازنینم امیدوارم سالی که پیش روست پر باشه از خوشی و سعادت واسه همه نی نی ها و خونواده هاشون البته اگه پولم توش باشه که عالیه ............. مطالب زیادی واسه گفتن ندارم چون دلم می خواد تو این وبلاگ فقط از خوبی ها و خوشی ها بگم ..............
19 فروردين 1391

آترین و خوابیدن

  دختر ناز و کوچولوی من موقع خوابیدن خیلی اذیت می شه    مامانی هنوزم واسه خوابوندنت مشکل  داریم ........... وقتهایی که خوابت می یاد چشمهاتو می بندی و شروع می کنی به گریه با صدای بلند ............... باید کلی تو بغل تابت بدیم تا کمی خواب آلود بشی و بعد اگر گرسنه باشی شیر می خوری و می خوابی اما اگر شیر نخوری که ما رو بیچاره می کنی باید یه نیم ساعتی شما رو تاب تاب کنیم تا خوابت ببره بعدم رو شکم بخوابونیمت چون تو وضعبت های دیگه ممکنه بیدار باشی  ..............                                         &nbs...
7 اسفند 1390

آترین در اوایل شش ماهگی

  دختر گلم هرچی بزرگتر می شی من و بابا جونی بیشتر عاشقت می شیم عزیزم  آترینم   داره یاد می گیره بشینه ...... هورااااااااااا ........... البته هر موقع می شینی همش حواست به پاهاته و دوست داری اونا رو بگیری واسه همین همش خم می شی رو پاهات ............ اینم عکس گلم موقع نشستن تبریک می گم عزیزم .... این از اولین قدمهای مستقل شدنه ..... این روزها به محض اینکه روی زمین می ذارمت سریع برمی گردی روی شکمت و بلند می شی روی چهار دست و پا .... و سعی می کنی بری به سمت جلو ..... که اگه مواظبت نباشم ممکنه بخوری زمین ......  آفرین دخمل زرنگم..... آخه برای این کار خیلی زود...
7 اسفند 1390