آترین جون من آترین جون من ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 9 روز سن داره
زندگي شيرين مازندگي شيرين ما، تا این لحظه: 15 سال و 10 ماه سن داره

خاطرات دخترم آترین

خبرهای خوب و کمی بد بعد از یه غیبت طولانی

سلام گل مامان سلام عزیز دلم سلام  نفسم ....... بعد از یه غیبت طولانی برگشتم عزیزکم .... یه مدتی نتونستم به وبلاگت سر بزنم و اونو آپ کنم و واسه این کارم دو تا دلیل موجه دارم گلم ..... اولیش که خبر بدیه ...... دزدیده شدن لپ تاب توسط یه دزد بی رحم و بی مروت که حسابی حالمونو گرفت ..... نمی تونی باور کنی که بخاطر این موضوع چقدر ناراحتم .... فقط و فقط بخاطر عکسها و فیلمهای دوران بارداریم ، نوزادی  و کودکی گلم که همه رو با عشق و علاقه خاصی گرفته بودم تا وقتی بزرگ می شی اونها رو ببینی و لذت ببری ....... چیری رو از دست دادم تجربه های تکرار نشدنیه ، واقعا متاسفم دختر نازنینم ...... تنها فیلم و عکسهایی که دارم تو موبایلهاست که در اسرع و...
30 شهريور 1391

دو روی سکه

آترین عسل تو مسابقه ی دو روی سکه شرکت کرده ....... قبلا از همه عزیزانی که بهش رای میدن تشکر می کنم...............   برای رای دادن به آترین به آدرس زیر مراجعه کنید .... w ww.koodakeman91.niniweblog.com ضمنا رای گیری از روز شنبه  14 مرداد ماه شروع می شه و فقط تا دوشنبه وقت دارید عجله کنید ......   یک روی سکه روی دوست داشتنی سکه     نمی خوام چشمون تو گریه کنه          می خوام این عمر دو روزه رو همش خنده کنی   ...
11 مرداد 1391

حال و هوای بعد از یک سالگی

سلام به دخمل نازم یه چیز مهمه که یادم رفته بود زودتر بگم اونم اینه که چند روزی هست که می تونی بابا بگی و متاسفانه زودتر فرصت نشد که برات بنویسم ...........فکر می کنم که 22 تیر ماه بود به اون روزی بر می گرده که بابا سعید یه ماموریت 5 روزه رفته بود اهواز .........  من فکر می کردم وقتی برگرده شما باهاش غریبی می کنی ولی وقتی که اومد نه تنها غریبی نکردی بلکه با خنده و آغوش باز ازش استقبال کردی ........ حتی بهش هدیه هم دادی و اونم بابا گفتنت بود گلم ............ البته روزهای قبلش هم می گفتی ولی به قول بابا سعید تصادفی .......... اما اون شب رو به سمت خودش در حالی که به سمتش می دویدی صداش زدی بابابابا ........... و حسابی دلشو بردی و خوشحالش...
7 مرداد 1391

آترین عابر بانک دار می شود

دختر گلم به دنیای الکترونیک خوش آمدی آترینم به پیشنهاد بابا سعید برات  حساب مسکن جوانان باز کردیم و گل دخترم در سن یک سالگی مسکن کارت دار شدی ........... من اولین باری که عابر بانک گرفتم 19 ساله بودم و دانشجو .......... از بانک صادرات آخه فسقلی شما مگه چند سالته که عابر بانک داری ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مامان قربون اسمت بررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررررره عسللللللللللللللللللم   ...
7 مرداد 1391

آترین به آرایشگاه می رود

عسل مامان سلام عزیز دلم بالاخره من و بابا سعید تصمیم گرفتیم که  واسه مرتب کردن موهای خوشگلت  شمارو ببریم آرایشگاه ......... بعد از تحقیقات لازم قرعه به نام آرایشگاه کوکی افتاد ، شعبه غرب در سرزمین عجایب مرکز خرید تیراژه ..... شعبه غرب آَرایشگاه کوکی در سرزمین عجایب یک مکان مناسب برای نی نی هاست .......... منظورم تبلیغ کردن برای آرایشگاه نیست ولی بد نیست که مامان باباهای نی نی ها بدونن که یه جایی هست که می تونن نی نی هاشون رو واسه کوتاه کردن موهاشون ببرن که یک محیط کاملا کودکانه داره و افراد اونجا کاملا آگاه به ارتباط با بچه ها هستند و تازه یه عکس هم هدیه می گیرن  مثل این ،   گلم ق...
5 مرداد 1391

جشن تولد یک سالگی آترین

سلام به گلکم ، دختر عزیز یک ساله ام ، آترینم روز 5شنبه 29 تیر 91 جشن تولد یک سالگی ات رو برپا کردیم و فکر کنم که به همگی خوش گذشت ، جای اونهایی که نبودن خالی ........گلکم  روز جشن بخاطر صدای باند موزیک و صدای جیغ مهمونها گاهی می ترسیدی و گریه می کردی ....... بجز بغل مامان دیگه یغل کس دیگه ای هم نمی رفتی حتی مامانی جونی .......بخاطر همین مجبور شدم یک ساعت و نیم از جشن رو بدون شما برگزار کنم و شما رو فرستادم پیش دایی جونی ها و بابا سعید ........ البته فکر می کنم خودت هم اینطوری راضی تر بودی چون آرامش بیشتری داشتی و یه چرت هم زده بودی و بعد که همراه کیک تولد به مهمونی برگشتی سرحال تر بودی ......... عسلم اولین عکس در ساعت ٧:٥٣ روز ٢٩ تی...
4 مرداد 1391

آترینم یک ساله شد ............

  آترینم ، نفسم ، عمرم ، جونم فقط اومدم بگم تولد تولد تولدت مبارک مبارک مبارک تولدت مبارک     هانی ببخشیدکه  دیر شد ، آخه حسابی مشغول تدارکات جشن تولدت بودم ................. فقط اومدم تبریک بگم  ، عکسهای جشن تولدت رو بعدا می ذارم ..........          بازم تبریک و هزاران تبریک عزیزم  .........       ...
31 تير 1391

شمارش معکوس برای یکسالگی گل دخترم

عسلکم ، باورم نمی شه که نزدیک به یک ساله که تو درکنارمی ، فکر کردن به این موضوع که داری یک ساله می شی بهم اضطراب می ده ، شاید بخاطر اینه که هر قدر که بزرگتر می شی نگرانی های من برای مسائل تربیتی،اقتصادی و خانوادگی و... بیشتر و بیشتر می شه ..... امیدوارم که بتونم نقش خودم رو بعنوان یک مادر بخوبی ایفا کنم .... امیدوارم که بتونم در تربیت کردن موفق باشم ..... امیدوارم ....... عسل مامان این روزها  حسابی شیرین شدی و دل من و اطرافیان رو بردی ..... راه رفتنت خیلی بهتر شده.......... دو تا دندون دیگه در آوردی و الان مجموعا 8 تا دندون داری ، 4 تا بالا و 4 تا پایین .......... یاد گرفتی دستهات ، گوشهات و دماغت رو  ...
22 تير 1391

آترین به عروسی در شمال می رود

 آترینم ، مهربون مامان تعطیلات نیمه شعبان عروسی همکار باباجونی دعوت بودیم شمال ............ به اتفاق خاله مهرنوش و بقیه رفتیم............... گفتیم هم فال و هم تماشا یه عروسی می ریم و یه آب و هوایی عوض می کنیم ......حسابی خوش گذشت ، عروسی خوبی بود ، ضمنا مسافرت خوبی هم بود.... عکسهایی که می بینید با زمینه مشکی مربوط به جایگاه عکسه تو سالن عروسی .... فکر نکنید تو مسافرت بچه ها رو بردیم آتلیه      گل مامان تو عکس پایین حسابی خوشحالی و مشغول نانای و دست زدن  .... مامان فدات بشه قربونت بره الهی ........  و اما روز جمعه 16 تیر ماه آترین در کنار ساحل دریای خزر ............
17 تير 1391